مرا باور کنی یا نه، تویی ...

ساخت وبلاگ
این چند وقت خیلی ذهنم آشوب بوده، دائما فکر و خیال، گاهی فکرای شیرین و رویایی، گاهی نگرانی و دلشوره.. در طول روز هی به خودم میام میبینم دارم پوست لبم رو با استرس میجوئم، گاهی به خودم میام میبینم تو سرم انگار هزار نفر دارن با هم حرف میزنن..گاهی از خودم عصبانی میشم، گاهی دلم واسه خودم میسوزه، گاهی به خودم حق میدم..باید دائم به خودم یادآوری کنم که همه ی دخترا دم خواستگاریشون نگرانی دارن. باید یاد خودم بندازم که دوری و دلتنگی دامن میزنه به همه ی حسای منفی.. بی قرارترم میکنه.. شاید اگه پیش خانواده و دوستام بودم، شاید اگر شهریار نزدیکم بود یه کم بی قراری م کمتر میشد ولی حالا.. گاهی به سختی میتونم حواس خودم رو پرت کنم.. جلد به جلد غرق میکنم خودمو تو کتاب.. یه فیلم تموم نشده فیلم بعدی رو میذارم.. ساعتها تو فروشگاه میچرخم که لباس مهمونی پیدا کنم.. تو ذهنم برنامه ریزی میکنم برای چیزایی که دوست دارم.. اما امون از لحظه ای که دلشوره بیفته به جونم.. نکنه نشه؟ نکنه نذارن؟ نکنه نتونم برنامه هایی که تو ذهنم دارم رو پیاده کنم... این یکی دو روز صب که بیدار حوصله ی از تخت خواب اومدن پایین رو نداشتم! ح مرا باور کنی یا نه، تویی ......ادامه مطلب
ما را در سایت مرا باور کنی یا نه، تویی ... دنبال می کنید

برچسب : نقش جدید حسام نواب صفوی,نقش جدید شهرزاد,نقش جدید ایران, نویسنده : 2shrzd8 بازدید : 37 تاريخ : دوشنبه 13 دی 1395 ساعت: 0:14

میگه رژیم گرفتم، باید برای لباس دومادی م خوشتیپ باشم دیگه..
دلم ضعف میره براش.. میگم آره منم تصمیم گرفتم بیشتر مراقب خورد و خوراکم باشم..
میگه بعله دیگه تو لباس ِ عروس.. 
لبخند عریضی که روی لبم میشینه و بقیه ی حرفاشو درست نمیشنوم.....  

مرا باور کنی یا نه، تویی ......
ما را در سایت مرا باور کنی یا نه، تویی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2shrzd8 بازدید : 38 تاريخ : چهارشنبه 1 دی 1395 ساعت: 21:35

١- بیشتر اهمیت میدم! به خودم، سلامتی م، تر و تمیز بودن محیط دور و ورم ٢- ورزش هام رو مرتب انجام میدم، غافل نمیشم از وضعیت جسمیم ٣- خجالت رو میذارم کنار :دی ۴- اعتماد به نفس بیشتری رو در خودم به وجود میارم :) ۵- دیگه خبری از موهای ژولیده پولیده نیس، سشوار اختراع شده که آدم نذاره موهاش مث جنگل شه وقتی از حموم میاد دیگه :دی ۶- کمتر گیر میکنم تو رودرواسی، بیشتر حرف دلم رو میزنم ٧- کمتر لجبازی میکنم (قول نمیدم البته :))) ) ٨- حداقل یک کتاب در ماه میخونم ٩- بیشتر ریسک میکنم ١٠ - بیشتر برنامه نویسی میکنم :دی ١١- صبحا زودتر بیدار میشم به این پست قانون اضافه خواهد شد :دی مرا باور کنی یا نه، تویی ......ادامه مطلب
ما را در سایت مرا باور کنی یا نه، تویی ... دنبال می کنید

برچسب : تو سال جدید,خدایا تو سال جدید,امیدوارم تو سال جدید, نویسنده : 2shrzd8 بازدید : 19 تاريخ : شنبه 20 آذر 1395 ساعت: 8:44

دائم دارم پس ذهنم آدمای قبلی، رابطه های قبلی و شهرزاد قبلی رو با چیزایی که الان دارم مقایسه میکنم.. واقعیت اینجاس که اون حس ِ ترس از دست دادنی که قبلا داشتم رو، الان ندارم. دائم کاسه ی چه کنم چه کنم دستم نیس! به این فکر نمیکنم که نکنه دیگه نباشه، اگه نباشه چی کار کنم! سر هر بحثی رابطه رو تموم شده نمیبینم! تقی به توقی میخوره نمیگم خدافظ! البته میترسم، شاید ته دلم فکر کنم به جدا شدن حتی، ولی جرئت مطرح کردنش رو ندارم چه برسه به عملی کردنشون! آدم گاهی تو جاده ی بدون دست انداز خوابش میگیره! گاهی خیال میکنم که اگه نباشه شاید اذیت شم ولی نمیمیرم! شاید این به خاطر اینه که هیچوقت تجربه نکردم نبودنش رو، هیچوقت نگران نشدم، نترسیدم.. این بهم توهم میده! توهم این که زیاد هم وابسته نیستم! عادت ندارم به اوضاع خوب و آرامش انگار! به آرامش بی اعتمادم! فکر میکنم این که نمیترسم از این که از دستش بدم، یعنی زیاد هم دوستش ندارم. میترسم که کم دوستش داشته باشم! میترسم که همون عشق خاصی که فکر میکردم نباشه! تو ذهنم یه تصویر پرفکت از عشق دارم که هیچوقت کم نمیشه، آدما خسته نمیشن، قهر نمیکنن، از هم فاصله نمیگیرن! یا مرا باور کنی یا نه، تویی ......ادامه مطلب
ما را در سایت مرا باور کنی یا نه، تویی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2shrzd8 بازدید : 18 تاريخ : شنبه 20 آذر 1395 ساعت: 8:44

میگه اگه بگم نرو، چی کار میکنی؟ اگه بگم یا من یا آمریکا.. نمیتونم بهش دروغ بگم.. میگم میرم...... واقعیت اینجاس که هرچی میگذره میبینم آدم اینجا موندن نیستم.. بهشم گفتم که فکر نکنم بعد از رفتنم، بتونم برگردم و ایران زندگی کنم... نتایج لا.تاری تا چند روز دیگه میاد.. خدا خدا میکنیم که برنده شه و مجبور نشیم مدت زمان زیادی از هم دور باشیم.. خدایا؟ صدامونو داری دیگه؟.. هوامونم داشته باش.. مرا باور کنی یا نه، تویی ......
ما را در سایت مرا باور کنی یا نه، تویی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2shrzd8 بازدید : 18 تاريخ : شنبه 20 آذر 1395 ساعت: 8:44

بین خریدن رژ گونه صورتی طور و نخریدنش موندم! از طرفی از حس طراوتی که یه رنگ صورتی ملایم و طبیعی به صورت میده خوشم میاد، از طرف دیگه میترسم به پوستم نیاد.. عکسشو واسه شهریار میفرستم و نظرش رو میپرسم ( نه که خیلی وارده تو مسائل آرایشی، ازون لحاظ :))) ) میگه فک کنم بهت بیاد، ولی رژ اونطوری صورتی بهت نمیاد زیاد. به خاطر نسبتاً سبزه بودن پوستم، گاهی رنگای روشن رژ از رنگ طبیعی لبم کمرنگ تره و مشخصاً بهم نمیاد. ولی خودم صورتی های پررنگ یا اونایی که حالت طبیعی دارن رو دوس دارم :) تو دلم میگم خب دیگه پیش شهریار رژ صورتی نمیزنم! ولی اصن از تصمیمم مبنی بر خرید یه پک آرایشی صورتی + یه رژ صورتی تیره برنمیگردم :)) چند روز پیشام صحبت عملای زیبایی بود، شهریار گفت تو اگه یه روزی بخوای بینی ت رو عمل کنی من اصن مشکلی ندارم. بعد با خنده ادامه داد: حتی تشویقتم میکنم! خاله کوچیکه هم یه بار گفته بود که اگه دماغتو عمل کنی خیلی بهتر میشی.. ولی واقعیت اینجاس که من با این قوز کوچیک بینی م کنار اومدم :دی من خودم رو همینطوری که هستم پذیرفتم، همینطوری دوست دارم خودمو.. شاید گاهی دلم تنوع بخواد تو رنگ و سبک آرایشم ی مرا باور کنی یا نه، تویی ......ادامه مطلب
ما را در سایت مرا باور کنی یا نه، تویی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2shrzd8 بازدید : 22 تاريخ : شنبه 20 آذر 1395 ساعت: 8:44

قرار بود بریم پاساژ تجریش خرید.. شهریار خودش نزدیک پاساژ بود و میخواست بیاد دنبال من بعد دوباره بره سمت تجریش. بهش گفتم نیا تو این ترافیک. خودت برو سمت پاساژ منم یه آژانس میگیرم و میام. گفتم وقت کم میاریم واسه خرید بعد من شب دیر میرسم خونه. قبول کرد آخر سر. گفت میدونی که خیلی دوست دارم خودم بیام دنبالت دیگه؟ گفتم میدونم عزیزدلم.. مگه میشد ندونم؟ چطور میشه نفهمید وقتی تمام این مدت هرجا خواستیم بریم اومده دم خونه دنبالم و بعدم رسوندتم دم خونه؟ بهش گفتم تو زودتر میرسی یه نگاهی به مغازه ها بنداز چندتا چیز انتخاب کن که من رسیدم سریع تر بتونیم خرید کنیم. قرار بود برای خودش لباس بخریم و برای دوستمون کاوه هم کادوی تولد. داشتم حاضر میشدم که شهریار زنگ زد. گفت شماره ی مغازه ای که تو پاساژ ولنجک بوده رو پیدا نمیکنه که ازش بپرسه، همون تجریش بریم بهتره. گفتم ولی برندایی که تو ولنجک هست هم خوبه ها، میخوای بریم اونجا؟ یهو با حالت عصبی آه کشید و یه جورایی جوابمو با بیحوصلگی داد. فکر کردم ازم ناراحت شده ولی خودش که فهمیده بود لحنش یه کم بی حوصله بوده، گفت ببخشید اعصابم خورده با یه راننده تاکسیه داشت د مرا باور کنی یا نه، تویی ......ادامه مطلب
ما را در سایت مرا باور کنی یا نه، تویی ... دنبال می کنید

برچسب : عشق وجزاء عشق وجزاء,مسلسل عشق وجزاء عشق وجزاء,وبلاگ عشق عشق, نویسنده : 2shrzd8 بازدید : 14 تاريخ : شنبه 20 آذر 1395 ساعت: 8:44

از شدت بیخوابی نشستم رو تخت و دارم خودم رو آروم آروم مث ننو تکون میدم.. آخر شب یه پست گذاشتم تو اینستام در مورد مهمونی غافلگیرانه ای که شهریار برام گرفته.. سر نوشتن متن اون بغض کردم و یه کم گریه.. بعد پستی که شهریار گذاشت رو خوندم و با اونم گریه کردم! بعد دیدم وقت زیادی برام نمونده.. بعد دیدم دلتنگی واسه شهریار از همین الان داره بهم فشار میاره.. بعد دیگه این بغض لعنتی ول نکرد که نکرد.. تو ذهنم میگم کاش نمیرفتم! ولی بلند نمیگمش.. جرئت ندارم بلند بگم.. شهریار مسیج میده بی تو با بدن بهت خیابان چه کنم؟ دارم خفه میشم از گریه ولی بهش میگم تو هر قدمی که تو این شهر برداری من کنارتم.. ساعت شده ۴ و من هنوز دارم مث ابر بهار که نه! مث سیل گریه میکنم.. به وروجک اجازه داده بودم امشب بیاد تو أتاقم بخوابه.. این بچه هم دلش تنگه از الان برای خواهرش.. ولی نمیدونم چه آتیشای تو دل خواهرشه.. حالا از ترس این که این بچه بیدار نشه هی صدای گریه م رو خفه میکنم، هی میریزم تو خودم.. هی به خودم میپیچم.. دوازده روز وقت دارم.. فقط ١٢ روز،، نامردیه به خدا.. چطوری میخوام دور شم از شهریار ؟ وای...... مرا باور کنی یا نه، تویی ......ادامه مطلب
ما را در سایت مرا باور کنی یا نه، تویی ... دنبال می کنید

برچسب : هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم,هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم دانلود,هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم اندوه, نویسنده : 2shrzd8 بازدید : 18 تاريخ : شنبه 20 آذر 1395 ساعت: 8:44

تو سر درگمی این روزام که خودم نمیدونم کجای دنیا وایسادم و میخوام چی کار کنم، پرسیدن اطرافیان بیشتر و بیشتر رو اعصابم فشار میاره. گیج ترم میکنه، کلافه و عصبی حای تصمیم گیری و تحقیق بیشتر پناه میبرم به کتابای داستان..هر تصمیمم رو باید بارها توضیح بدم! از قبل از این که برم برای تعیین سطح کلاس زبان کالج، گفتم بریم برای تعیین سطح ولی اینجا نمیرم من کلاس، دوره ش خیلی طولانیه و من اونقدری وقت ندارم. هر روز دایی میگفت چی شد کالجت؟ نمره ش نیومد؟ میگفتم نه نیومد ولی خیلی به نمره ش کاری ندارم من، به هر حال تو هر کلاسی که بیفتم همینه شرایطش دیگه، هفته ای یه جلسه س، خیلی کنده.. امروز که باز دایی گفت کالج رو میخوای چی کار کنی دیگه دلم میخواست برم یه جا خودمو گم و گور کنم. میدونم از اهمیت دادنشه که نگرانه، اینم میدونم که من الان به خاطر اوضاع هورمون هام بهم ریختم. ولی واقعیت اینجاس که دلم آرامش ذهنی میخواد.. دوباره همون حرفای تکراری رو زدم. گفتم اینجا کلاس ریدینگ داره که به درد من نمیخوره، من خودم دارم کتاب میخونم دائم، کلاس رایتینگش هم رو این کار میکنه که چطور انشا بنویسیم. کلاس بدی نیست اما ال مرا باور کنی یا نه، تویی ......ادامه مطلب
ما را در سایت مرا باور کنی یا نه، تویی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2shrzd8 بازدید : 20 تاريخ : شنبه 20 آذر 1395 ساعت: 8:44

شهریار پای تلفن گفت خیلی سعی کرده واسه تولدم کادو بفرسته ولی چون کارت بانکی اینجا رو نداره و نمیتونه هم چیزی پست کنه، راهی برای این کار نداشته..راستش ته دلم احساس میکردم یه راهی پیدا میکنه واسه خوشحال کردنم، هنوزم ته ته ته دلم یه احساس امیدواری دارم اما میدونم اگه واقعا نتونسته باشه چیزی بفرسته خیلی حالم گرفته میشه روز تولدم.. :(قرار بود امسال تولدمونو با دایی با هم بگیریم چون روز تولدش دو روز بعد از تولد منه. ولی برنامه های سفرمون یه کم عوض شد و روز تولدم من اینجا تو فلوریدا خونه ی فامیلمونم و دایی با دوستش جنوب فلوریدا لب ساحل! البته فردای تولدم برمیگرده و میتونیم بعدا تولدمون رو جشن بگیریم. ولی خب خود روز تولد هم برام روز خاصیه.. الان یه شعبه ی استارباکس نزدیکمون پیدا کردم. البته نزدیک که نمیشه گفت! طبق گفته گوگل ۴۵ دقیقه پیاده راهه :))) ولی میتونم ماشین بگیرم و برم. اگه بشه روز تولدم خودمو مهمون میکنم کافه و با یه قهوه و یه برش کیک جشن میگیرم، از اونجایی که ساعت جدیدی که میخواستم برای خودم بگیرم در حال حاضر موجود نیست تو هیچ استوری، کادو هم ندارم که بگیرم واسه خودم :)))ولی از همینج مرا باور کنی یا نه، تویی ......ادامه مطلب
ما را در سایت مرا باور کنی یا نه، تویی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2shrzd8 بازدید : 19 تاريخ : شنبه 20 آذر 1395 ساعت: 8:44